Wednesday, September 28, 2005
در نخستين هجرت مسلمين به سرزمين حبشه، نجاشي پادشاه حبشه آنها را خواست تا از حالشان خبردار شود، جعفر بن ابوطالب كه سخنگوي آنان بود جلو رفت و گفت: اي پادشاه! ما قوم جاهلي بوديم، بتها را ميپرستيديم، مردار ميخورديم، فساد و فحشا ميكرديم، ارتباط با محارم را قطع و همسايه را فراموش كرده بوديم، زورمند، ناتوان را ميخورد، ما بر اين حال بوديم تا اينكه خداوند پيامبري را از ميان خودمان بر ما فرستاد كه اصل و نسبش شناخته شده، راستگو، امانتدار، عفيف است، او ما را به سوي خدا دعوت ميكرد... تا اينكه قريش ما را در تنگنا قرار داده و ما را از دينمان جدا ساخت و از سرزمينمان بيرون راند ما هم ميل به جوار شما پيدا كرديم و اميد داريم نزد شما به ما ظلمي نشود. نجاشي بدو گفت:آيا چيزي كه از سوي خدا آورده باشيد همراه داريد؟ جعفر پاسخ داد: آري، نجاشي گفت: آن را بر من بخوان، جعفر آغاز سوره مريم را خواند، همين كه نجاشي اين آيات را شنيد آنقدر گريه كرد تا محاسنش خيس شد. اسقفهايي كه آنجا حضور داشتند نيز به قدري گريستند كه كتابهايي كه در دست داشتند از اشكشان خيس شد آنگاه نجاشي به آنها گفت: اين كلام و آنچه مسيح آورده هر دو از يك نورند.